زبان وادبیات فارسی

بررسی کتب زبان و ادبیات فارسی در دوره متوسطه و پیش دانشگاهی و طرح و بررسی دروس کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

زبان وادبیات فارسی

بررسی کتب زبان و ادبیات فارسی در دوره متوسطه و پیش دانشگاهی و طرح و بررسی دروس کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

در پیرامون خرد(خرد گرایی در شاهنامه فردوسی )

در پیرامون خرد 

 

(خرد گرایی در شاهنامه فردوسی )

(فصل دوم از کتاب جاذبه های فکری فردوسی نالیف: دکتر احمد رنجبر، انتشارات امیرکبیر) 


     عقل و خرد ودانش و علم در نامه ی باستان حکیم طوس بر همه چیز ترجیح داده شده است . فردوسی مارا به دانش وخرد و داد و حکم عادلانه رهنمون می کند.خرد رادر حد اعلای آن ستوده و سروده ی خود را با ذکر نام آن آغازیده است: 

 ***به نام خداوند جان و خرد           کزین برتر اندیشه بر نگذرد 

 *** خرد بهتر از هر چه ایزد بداد       ستایش خرد را به از راه داد 

*** کسی کش خرد باشد آموزگار       نگه داردش گردش روزگار  

***خرد مرد را خلعت ایزدی است     ز اندیشه دور است و دور از بدی است .  

 فردوسی خود خرد گراست و عاشق خرد ...

    


 

دوستان هم کلاسی اگر مطلبی در مورد درس ها دارند تو نظرات حتما بنویسند تا برای بقیه منتشر بشود. 

با تشکر  غلامرضا  عبادی

در پیرامون خرد 

 

(خرد گرایی در شاهنامه فردوسی )

(فصل دوم از کتاب جاذبه های فکری فردوسی نالیف: دکتر احمد رنجبر، انتشارات امیرکبیر) 


     عقل و خرد ودانش و علم در نامه ی باستان حکیم طوس بر همه چیز ترجیح داده شده است . فردوسی مارا به دانش وخرد و داد و حکم عادلانه رهنمون می کند.خرد رادر حد اعلای آن ستوده و سروده ی خود را با ذکر نام آن آغازیده است: 

 ***به نام خداوند جان و خرد           کزین برتر اندیشه بر نگذرد 

 *** خرد بهتر از هر چه ایزد بداد       ستایش خرد را به از راه داد 

*** کسی کش خرد باشد آموزگار       نگه داردش گردش روزگار  

***خرد مرد را خلعت ایزدی است     ز اندیشه دور است و دور از بدی است . 


     فردوسی خود خرد گراست و عاشق خرد ، و فلسفه ی او فلسفه ی خرد است و خرد را سرمایه ی تمام خوبی ها و نیکی ها می داند و راهنمای آدمی در این دنیا ، و وسیله ی نجات در دنیای دیگر. 

***خرد رهنما و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای  

***هر آن کس که دارد روانش خرد به چشم خرد کارها بنگرد  

***هر آن مرد کو را خرد روشن است ز دانش یکی بر تنش جوشن است.   

      پیشرفت ها و پسرفت ها ، غم ها و شادی ها،راحتی زندگی یا ناراحتی آن ، دست یافتن به جاه ومقام معنوی و دنیوی یا از دست دادن آن...همه و همه در اثر بود و نبود خرد است،شخص خردمند چون برنامه ی زندگی مرتبی داردهمیشه در حال تکامل است تا به هدف غایی آدمی برسد. 

***ازو شادمانی و زویت غمی است       و زویت فزونی و زویت کمی است 

 ***بد و نیک بر ما همی بگذرد               نباشد دژم هر که دارد خرد  

      همیشه خردمند وامیدوار نبیند جز از شادی روزگار عظمت خرد در نزد فردوسی به حدی است که وصف آن از سوی حکیمی چون فردوسی بس مشکل است و اگر هم توصیف نماید ، انگشت شمارند آنان که می توانند مفاهیم بیانات او رادر یابند: 

 ***خرد را و جان را که یارد ستود           و گر من ستایم که یارد شنود.  


نشانه های خرد: 

 ***نخستین نشان خرد آن بود       که از بد همه ساله ترسان بود 

 ***بداند بد ونیک مرد خرد             بکوشد به داد و بپیچد ز بد 

 ***چنان دان که هر کس دارد خرد      به دانش روان را همی پرورد .  

       نتایج اخلاقی حاصل از خرد: دوری جستن از اعمال ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری ، ملاطفت ، پرهیز از کبر و غرور ، شناخت قدر ومنزلت دیگران، بی توجهی به زرق و برق زندگی ،سخن به هنگام گفتن ، معاشرت با دوستان دانا ، مشورت کردن ،اطاعت از خالق منان و با تواضع سر بر آستان او گذاشتن:  

***خردمند باید که باشد دبیر       همان بردبار و سخن یادگیر 

 ***مگرد ایچ گونه به گرد بدی       به نیکی گرایی اگر بخردی    

       دیگر از نکاتی که فردوسی به آن توجه نموده است خداشناسی خردمندان است که با بصیرت کامل خدا رامی پرستند 

 ***خردمند و بینادل آن را شناس       که دارد ز دادار یزدان سپاس 

 ***بترس از جهاندار یزدان پاک          خرد را مکن با دل اندر مغاک 

 ***به نام خداوند خورشید و ماه        که دل را به نامش خرد داد راه. 

 

دوستان هم کلاسی اگر مطلبی در مورد درس ها دارند تو نظرات حتما بنویسند تا برای بقیه منتشر بشود. 

با تشکر  غلامرضا  عبادی

نظرات 3 + ارسال نظر
ملیحه یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://maamaati.blogfa.com

درود و سپاس .

هاجر ایری دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ

داستان سرودن شاهنامه از زبان فردوسی
همیشه مالک این ملک ملت است که داد
سند بدست فریدون ؛ قباله دست قباد
شاهنامه فردوسی داستان شاهان نیست ؛ مجموعه کارنامه هایی است که داستان و سرگذشت پدران توست و اینکه برای زنده ماندن چگونه جنگیده اند ؛ برای پیروزی حق چگونه قیام کرده اند ؛ چگونه از طبیعت آموخته اند و چگونه آن را رام کرده اند و چگونه با جان و تنشان این ملک را حفظ نموده اند ؛ چگونه پیرو راستی و ایمان به خداوند بوده اند و این همان میراثی است که امروز بدست تو سپرده شده. پهنه تاریخ ما که نشانه تمامی رنج ها و شادی ها ؛ دادگری ها و ستم هاست ؛ هنوز بارور از حماسه رستم ها و پهلوانی هاست .
نامه شاهان
فردوسی در آغاز شاهنامه چنین می گوید که از زمانهای باستان در ایران کتابی بود پر از داستانهای گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران ایران را در آن گرد آورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهی ایران به دست تازیان برافتاد این کتاب هم پراکنده شد. اما پاره های آنرا موبدان در گوشه و کنار نگاه میداشتند ، تا آنکه یکی از بزرگان و آزادگان ایران که مردی دلیر و خردمند و بخشنده بود ، به جستجو افتاد تا تاریخ گذشته ایران را از روز نخست بیابد و آنچه را بر شاهان و خسروان ایران گذشته است در دفتر فراهم آورد. پس موبدان سالخورده را که از تاریخ باستانی ایران آگاهی داشتند ، از هر گوشه و کناری نزد خود خواست و از تاریخ روزگاران کهن جویا شد : که شاهان ایران از دیرباز چگونه کشورداری کردند و آغاز و انجام هر یک چه بود و بر ایران در این سالیان دراز چه گذشت.
موبدان تاریخ باستانی ایران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان کتابی نامدار فراهم آورد که بزرگ و کوچک بر آن آفرین گفتند. آنهایی که خواندن میدانستند داستانهای این کتاب را برای مردم می خواندند و دل آنان را به یاد شکوه گذشته ایران شاد می کردند. این کتاب در میان مردم گرامی شد.
دقیقی شاعر
آنگاه جوانی خوش طبع و گشاده زبان پیدا شد و به این اندیشه افتاد که این کتاب را به شعر درآورد.دوستان وی همه از این اندیشه شاد شدند. اما افسوس که این شاعر گرفتار برخی تندرویهای جوانی بود و به عاقبت آن دچار شد و در جوانی به دست بنده خود کشته شد و نظم کردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتی از کار این شاعر ناامید شدم به دلم افتاد که همت کنم و نامه شاهان را فراهم آورم و خود آنرا در قالب شعر بریزم. پس در طلب آن برآمدم و از هر کسی جویا شدم. از گردش روزگار می ترسیدم ،می ترسیدم عمرم وفا نکند و کار به دیگری بیفتد. از طرفی زر و مال من چندان نبود که بپاید و سالها عهده دار من و کوشش من باشد. اینگونه کوششها و رنجها هم خریدار نداشت. سراسر کشور را جنگ و شورش فرا گرفته بود و کار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و کسی قدر سخن را نمی دانست و حال آنکه در جهان چه چیزی بهتر از سخن نیکوست؟ مگر نه آن است که پیغمبر مردم را با سخن به خدا رهبری کرد؟
مدتی در اندیشه بودم ولی آشکار نمی کردم، زیرا کسی که در این مقصود یار من باشدنمی یافتم. تا آنکه دوست مهربان و یکرنگی که در یکی از شهرها داشتم مرا دل داد و گفت: «قصد تو قصد شایسته ایست. من نامه شاهان را نزد تو می آورم. تو جوانی و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر که به چنین کار گرانمایه ای دست بزنی و با شعر کردن نامه شاهان برای خود خوشنامی و سرافرازی حاصل کنی.»
به سخنان او دلگرم شدم و وقتی نامه شاهان را نزد من آورد از دیدن آن جان تاریکم افروخته شد و به سرودن آن دست بردم.
دوست جوانمرد
بخت هم مدد کرد و یکی از بزرگان به یاری من برخاست. این بزرگمرد که نژادش به آزادگان قدیم می رسید جوانی خردمند و بیدار و روشن روان بود. زبانی نرم و پاکیزه داشت و فروتن و پر آزرم بود.به من گفت:«بگو تا هر چه بخواهی فراهم کنم. از هر چه از دست من برآید کوتاهی نخواهم کرد.»
این نیکمرد نامدار با نیکویی و بخشش خود مرا از زمین به آسمان رساند. مرا مانند تازه سیبی که از آسیب باد نگه دارند ، نگاه داری و حمایت می کرد. از جوانمردی و بخشندگی ، دنیا در دیده اش خوار بود و زر و خاک در چشمش یکسان می نمود.
افسوس که ناگهان ریشه عمر این رادمرد کنده شد و چون سروی تندباد از جا بکند به خاک افتاد و به دست ستمگران مردم کش ناپدید شد. دریغ از آن برز و بالای شاهانه اش.
پس از مرگ او روانم لرزان شد و نومیدی در دلم رخنه کرد. تا آنکه یک روز به یاد پندی از این رادمرد افتادم که می گفت:«این کتاب شهریاران است. اگر آنرا به نظم آوردی، به شهریاری بسپار.» از به یاد آوردن این گفتار دلم آرامشی گرفت و روانم شاد شد. با خود گفتم که بخت خفته ام بیدار شد و زمان سخن گفتن آمد و روزگار کهنه نو شد.
رویای فردوسی
یک شب در همین اندیشه به خواب رفتم. در خواب دیدم که شمع درخشنده ای از میان آب برآمد و روی گیتی را که چون لاجورد تیره بود، چون یاقوت زرد روشن کرد. آنگاه تخت پیروزه ای پیدا شد که شهریاری تاج بر سر چون ماه درخشان بر آن نشسته بود. سپاهش تا دو میل صف بسته بودند و بر دست چپش هفتصد ژنده پیل ایستاده و وزیری پاک نهاد در پیش شاه به خدمت، کمر بسته بود. من از دیدن شاه و سپاهیان و ژنده پیلان خیره شدم و از نامداران درگاه پرسیدم آنکه چون ماه بر تخت نشسته است کیست؟ گفتند:«محمود جهاندار است که ایران و توران در فرمان اوست و از کشمیر تا دریای چین مردم ثناگوی اویند. تو نیز که سخن سرایی ، آفرین گوی او باش.»
بیدار شدم و از جا جستم و زمانی دراز در آن شب تیره بیدار بودم. با خود گفتم این خواب را باید پاسخ بگویم. پس به نام فرخنده شهریار، محمود غزنوی، به نظم شاهنامه دست بردم.


جمال سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ

آفرین آقای عبادی
درود بر شما که به فکر ادب فارسی هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد